عروسی دایی محمود
واسه عروسی دایی من لحظه شماری می کردی. لباسی که خاله دوخته بود رو روزی صد دفعه میاوردی و میگفتی که اینو میخوام تو عروسی بپوشم و نانای کنم.... عروسی توی یه تالار مجلل توی فردیس بود خیلی بهت خوش گذشت با غذا و میوه و شیرینی کاری نداشتی فقط اینکه اون وسط باشی و برقصی. یکم از این بابت ناراحتم فکر می کنم یکم زیادی به ظاهرت اهمیت میدی. آخه واسه بچه ای به این سن؟ توی ماشین به بابا گفتی : بابا شیشه رو بده بالا. بابا میگه آخه بابایی گرممونه. و شما با ناز بهش گفتی که آخه بابایی موهام خراب میشه!!! البته من سعی می کنم زیاد اهمیت ندم و زیاد به این موضوع دامن نزنم. موقعی که تو عروسی با خاله اینا داشتیم باهم شوخی میکردیم و چون کس...
نویسنده :
مامانی
15:55